سومی
هر سه مقابل پنجره نشستند خيره بر دريا.
يكي از دريا گفت.ديگری گوش كرد.
سومی نه گفت و نه گوش كرد. او در ميانه دريا بود غوطه در آب
از پشت پنجره حركات او آرام، واضح در آبی ِ رنگ پريده ی آب
درون كشتی غرق شده ای چرخيد.
زنگ نجات غريق را به صدا درآورد.
حبابهای ريزی با صدايی نرم روی دريا شكستند
ناگهان يكی پرسيد: غرق شد؟
ديگری گفت: غرق شد.
سومی از عمق دريا نگاهشان می كرد.
گويی به دو نفر كه غرق شده اند می نگرد.
نظرات شما عزیزان:
سلام روشنک جون! مرسی بهم سر زدی! اومدم بگم من یه وب دیگه هم دارم که آدرسشو برات گذاشتم. تو مایه های ادبیه. شعر و این جور چیزا مینویسم توش. خواستی برو یه سری بزن نظر بده!
اگر هم خواستی لینکش کن منم لینکت میکنم!
اگر هم خواستی لینکش کن منم لینکت میکنم!
تاريخ : دو شنبه 28 مرداد 1392
| 13:16 | نویسنده : roshanak |